ازدواج اجباری

پارت ۳۰


ویو ا.ت


چشمام پر از اشک شد نمیدونم چرا داشت گریم میگرفت که جونگ کوک نگران روبه من کرد و گفت
جونگ کوک:چرا .... چرا داری گریه میکنی من نمیخواستم ناراحتت کنم ..عشقم ...گلم ... زندگیم چرا داری اینجوری میکنی مگه من حرف بدی زدم که زندگیم ناراحت بشه(بچم خودشم ناراحت شده دختره ی پدر سوخته یه بار دیگه پسرمو ناراحت کنی میدم زامبی ها و لاشخورا بیوفتن به جونت و بخورنت)
ا.ت:اهه جونگ کوک اروم باش صدامون رو میشنون من از دست بابام ناراحتم و هیچ وقت از تو اعصبانی نیستم باشه(گریه و اروم)
جونگ کوک:باشه قهوه هاتو درست کن بعدش میگن اینا دارن چیکار میکنن دوتایی رفتن داخل آشپزخونه
ا.ت:(خنده ریز)باش
و شروع مردم به درست کردن قهوه ها که جونگ کوک از پشت بغلم کرد و دستاشو رو بدنم و سی&نه هام میکشید و گردنمو میبوسید(بچه به این خوبی باید از خداتم باشه که گیرت اومده__😕😔__)که بلاخره فضول محل سر رسید اون کی بود(حدس بزنید)معلومه که جیمین خان بود وقتی اومد جونگ کوک ازم یکم فاصله گرفت جیمین تا اودم حرف بزنه جونگ کوک گفت
جونگ کوک:لعنت بر پشه ی فضول که در همه جا سرک میکشه تو اینجا چیکار میکنی
جیمین:اومدم ببینم چیکار میکنید کسی ا.ت رو ازت نمیدزده شب تو اتاق باهاش از این کارا بکن اگه سوجین به جام میومد چی میشد
جونگ کوک:اون قبلا زیاد دیده(زیر لب)
ا.ت:(میزنه به شونه ی جونگ کوک)باش جیمین امادن
و باهم رفتیم نشستیم و
ده لایک
دیدگاه ها (۶)

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

"سرنوشت "p,22...ا/ت : دوست دارم کوک ....کوک : من بیشتر پرنسس...

Forest Vampire 2 ( Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خون...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط